یکی از منفور ترین علایق من ( چی نوشتم ! ) رئال مادرید و اون کریستین رونالدوی پدر سوخته س ! یعنی حتی تو بازیای کامپیوتری هم این دوتارو انتخاب نمیکنم . اینقدر از این رئال ُ اون مرتیکه ی ناخالص مورینیو بدم میاد که حد نداره . از همون بچه گی از رئال بدم میومد . لامصب قد خریم شانس داره ! اینقدر که این رئال شانس داره اس تق لال شانس نداره. ایشالا که امروز محمود هوس نکنه بره نیوکمپ تا بروبچ کاتالان یه حال اساسی به آقای خاص ُ اون کریستین رونالدوی مغرور بدن!
۱۳۸۹ آذر ۸, دوشنبه
۱۳۸۹ آذر ۲, سهشنبه
این یارانه ی ما را بدهید برویم قهوه ی تلخ بخریم !
با توجه به اینکه قرار است از چند روز آینده یارانه های بی هدف ما هدفمند شود و حساب های خالی ما پر پول ، دلمان قیری ویری رفت که یک چیزی من باب تشکر از مقام عظمای کسانی که به فکر ما هستند و میخواهند جیب ما را پر پول کنند تا ما مشکلی از بابت خرید کارت شارژ و صحبت کردن با زید و زیود نداشته باشیم بنویسیم . این شد که گفتیم بیاییم و بیانیه ایی بدهیم و از آقای بگم بگم که یکسال و اندیست قصد افشای اسم پسر بقال سرکوچه شون رو به عنوان مفسد اقتصادی داره اما روش نمیشه بگه تشکر کنم و بگم که چقدرایشون دوست داریم !
آقا ما خیلی خوشحالیم نه از این بابت که بنزین 100 تومنی قراره 400 تومن بشه و دیگه ما نمیتونیم شب تو خیابونا برای نسوان زیبا روی زحمت به صدا در آوردن بوق رو بکشیم ، بلکه از این بابت خوشحالم که اینهمه اومدن جیب مارو زدن اما شما قرار نیس جیب مارو بزنی . " بگم جان " بذار بگم که بسی خوشحال و مشعوف شدیم دیدیم در مراسم ازدواج آسان فرمودید چرا میانگین سن ازدواج اینهمه بالاست . وقتی فرمودید دختران در16 سالگی و پسران در 19 سالگی باید به خانه ی بخت مشرف شوند ، از آنجایی که پدر و مادر گراممان طرفدار آن چش و چال زیبای شما هستند و صحبت های شما رو آویزه ی گوششان میکنند ، یک جورهایی یک چیزهایی در یک جاهایی بصورت مبتذل بالا و پایین پرید ! انگار در آنجا مراسم لهو و لعبی ، عروسی چیزی برپا بود ، آنهم از نوع منکراتی و مختلطش . ای جان ! ، از فردا زبانمان همانند یک جای دیگرمان دو متر و نیم دراز است و درخواست زن و زندگی خواهیم کرد . فردا زن که بگیریم میشویم سرپرست خانوار و برایمان حساب باز میکنند و ماهیانه 81 تومان هم در آن میریزند .آنوقت میتوانیم 4 تا قاقالی لی بخریم بدهیم دست زن و فرزندمان بروند حالش را ببرند !
راستش چند وقتیست اعتماد به نفسمان در حد بعضی ها فوران کرده و ایده ی نوشتن کتابی به ذهنمان رسیده بود ، که آن هم پس از مشورت با دوستان آشنایان ُ داماد عزیز تر از جان از خیر نوشتن آن گذشتیم . به نظرم نوشتن کتابی که از همان اول مشخص است چاپ نخواهد شد و یا اگر دری به تخته خورد و "اشتباهاً" هم خواست بشود چماغ سانسور بالای سر آن باشد همان چاپ نشود بهتر است. در نتیجه تصمیم گرفتیم که فی سبی لله در همینجا اقدام به نوشتن داستان کنیم و هر از چندگاهی ماجرایی از ماجراهای کتاب رو در همینجا بنویسیم تا شاید مقداری از گرد و خاکی که اینحارو گرفته کم شود . البته اگر هم ننوشتیم زیاد تعجب نکنید ، بگذارید به حساب مشغولیات تدارک سور و سات عروسی !
آقا ما خیلی خوشحالیم نه از این بابت که بنزین 100 تومنی قراره 400 تومن بشه و دیگه ما نمیتونیم شب تو خیابونا برای نسوان زیبا روی زحمت به صدا در آوردن بوق رو بکشیم ، بلکه از این بابت خوشحالم که اینهمه اومدن جیب مارو زدن اما شما قرار نیس جیب مارو بزنی . " بگم جان " بذار بگم که بسی خوشحال و مشعوف شدیم دیدیم در مراسم ازدواج آسان فرمودید چرا میانگین سن ازدواج اینهمه بالاست . وقتی فرمودید دختران در16 سالگی و پسران در 19 سالگی باید به خانه ی بخت مشرف شوند ، از آنجایی که پدر و مادر گراممان طرفدار آن چش و چال زیبای شما هستند و صحبت های شما رو آویزه ی گوششان میکنند ، یک جورهایی یک چیزهایی در یک جاهایی بصورت مبتذل بالا و پایین پرید ! انگار در آنجا مراسم لهو و لعبی ، عروسی چیزی برپا بود ، آنهم از نوع منکراتی و مختلطش . ای جان ! ، از فردا زبانمان همانند یک جای دیگرمان دو متر و نیم دراز است و درخواست زن و زندگی خواهیم کرد . فردا زن که بگیریم میشویم سرپرست خانوار و برایمان حساب باز میکنند و ماهیانه 81 تومان هم در آن میریزند .آنوقت میتوانیم 4 تا قاقالی لی بخریم بدهیم دست زن و فرزندمان بروند حالش را ببرند !
راستش چند وقتیست اعتماد به نفسمان در حد بعضی ها فوران کرده و ایده ی نوشتن کتابی به ذهنمان رسیده بود ، که آن هم پس از مشورت با دوستان آشنایان ُ داماد عزیز تر از جان از خیر نوشتن آن گذشتیم . به نظرم نوشتن کتابی که از همان اول مشخص است چاپ نخواهد شد و یا اگر دری به تخته خورد و "اشتباهاً" هم خواست بشود چماغ سانسور بالای سر آن باشد همان چاپ نشود بهتر است. در نتیجه تصمیم گرفتیم که فی سبی لله در همینجا اقدام به نوشتن داستان کنیم و هر از چندگاهی ماجرایی از ماجراهای کتاب رو در همینجا بنویسیم تا شاید مقداری از گرد و خاکی که اینحارو گرفته کم شود . البته اگر هم ننوشتیم زیاد تعجب نکنید ، بگذارید به حساب مشغولیات تدارک سور و سات عروسی !