صفحات

۱۳۸۹ خرداد ۶, پنجشنبه

1

- آقا داماد چیکاره ان ؟
+ تو صـ.ـدا و سـ.ـیما " مسائل افغانستان ُ " تجزیه تحلیل میکنن !

۱۳۸۹ اردیبهشت ۳۰, پنجشنبه

لاست در برابر آشپزباشی

این روزا اینقده درگیر دیدن این " لاست ِ " کوفتی شدم که حساب کتاب ِ روز ُ شب ازدستم در رفته . لامصب وقتی آدم میشینه پاش دیگه بلند شدنش دست ِ خودش نیست . یا همونجا پشت کامپیوتر فسیل میشی ُ به لقاالله میپیوندی ، یا احیانا به زوره جیغ ُ داده اهل ِ منزل ُ لنگه ی دمپایی ِ مادر گرام از جا بلند میشی ُ مجبوری به زندگی عادیت ادامه بدی . پدر سوخته های اجنبی تو بلاد کفر " لاست ُ " " پریزون بریک " و " ۲۰۱۲ " میسازن ، مام تو مملکت اسلامیمون " آشَپز باشی " و " هوش سیاه " و " تاکسی نارنجی " میسازیم . البته شاهکارهای سینمایی دیگه ای هم داریم که حالا بماند . کلا مردمان ِ مملکت ِ " شاهکار پروری " هستیم ما ! توی همه ی موارد زندگیمون درحال " شاهکار پروری " و " شاهکار پرونیم " . البته متاسفانه اوج ِ هنرمون ُ به جای اینکه توی راه راست خرج کنیم دقیقا به موازات راه کج در حال طی طریق نمودنیم !
اون قدیم ندیما که هنوز فیلمای هالیوودی ُ ،
بعد از اون دوره با روی کار اومدن دولت اصلاحات ُ در نتیجه آروم تر شدن جو مملکت فیلمای هالییودی کم کم جای خودشون ُ تو سفره ی دست فروشا باز کردن . دیگه نه مث ِ قبل خبری از بگیر ُ ببنده سابق بود ، نه کسیُ به جرم داشتن فیلم
DVD و سریالای خارجی مث الان طرفدار نداشت ، فیلمای هندی خیلی رو بورس بودن . یادمه یه فیلم هندیه بود به اسم " دل " ! یه فیلم عشقولانه ی هندی ، از این سبک فیلمایی که از اول تا آخره فیلم دختر پسره دوره یه درخت دنبال همدیگه میدوییدن ُ آخرشم به جای اینکه همدیگرو بغل کنن ، درخت بیچاره ُ چنان محکم در آغوش میگرفتن که هرکی ندونه فکر میکنه الانه که درخته فرار کنه . این فیلمرو شاید نزدیک به 20 بار تو اون سن نیگاش کرده باشم ! عجیب بود هرچیم که نیگاش میکردم از دیدنش خسته نمیشدم . یکی از دلایل پرطرفدار بودن ِ اون فیلما نداشته صحنه بود . وقتی یه فیلم میذاشتی خیال راحت بود که نیازی نیس یهو وسط فیلم بپری جلو چشم داداش کوچیکت ُ بگیری یا احیانا بفرستیش دنبال نخود سیاه ! البته بعضی وقتام این روشا کارایی ُ خودش از دست میداد ُ مجبور میشدی به خاطر اینکه پایه های اسلام به خطر نیفته به همون روش سنتی و کارساز " اُردنگی " متوسل بشی . البته بنده به هیچ عنوان این روش رو توصیه نمیکنم ! جون ِ شما نباشه جون ِ خودم هنوز جاش درد میکنه . VHS یا فروختن داستگاه ویدیدو میفرستادن منکرات ! پیدا کردن فیلمای سینمایی روز دنیا توی ایران ، حتی فیلمایی که هنوز تو آمریکا اروپا رو پرده ی سینما نرفته بود ، از پیدا کردن آدامس خروس نشانم راحت تر شده بود . خوده من اولین فیلم هالیوودی که گرفتم Malena بود ! بعد از اون بود که معتاد فیلم دیدین شدم ُ اگه روزی ۳ تا فیلم نمیدیدم شب خوابم نمیبرد . اینقدری که به فیلمام حساس بودم ُ ازشون مراقب میکردم حواسم به فرحناز نبود ! به حدی به فیلمام حساس بودم که اگه کسی رو " سی دی " م خش مینداخت انگار زده بوده صورت ِ خودم ُ درب ُ داغون کرده بود ! .
تو این چند ساله اخیرم که تب ِ دیدن سریالای هالیوودی داغ شده
شما رو نمیدونم اما به شخصه دیگه علاقه ای به دیدن فیلمای سینمایی حال حاضر ایرانی ندارم . بازم خدا پدره " بهروز وثوقی ُ " " ناصر ملک مطیعی ُ " بیامرزه ! تا چند سال پیش میگفتیم فیلمای قبل از انقلاب ُ به اصطلاح " فیلم فارسی " بی محتوان ، ماشالا فیلم سینمایی الان دست ِ اونارم از پشت بستن . به قول یکی از دوستان " فیلمای خارجی هرچقدرم که مسخره باشن لااقل آدم دلش خوشه که یه " صحنه " توش میبینه ، فیلمای ایرانی که همون یه " صحنه " م ندارن
. " لاست " ، " فرار از زندان " ، " 24 " ، " فرندز " و ... سریالایی هستن که خیلی طرفدار پیدا کردن . معروف ترین اونهام لاست و فرار از زندان ِ ! گفتم " فرار از زندان " یاده " مایکل اسکوفیلد " افتادم ! روحت شاد پسر ، چقدردلم واسه اون " اسب تروا " ی کاغذیت یا وقتایی که " سارا " رو بغل میکردی تنگ شده ! به شخصه فرار از زندان رو تا الان که Seasone 4 لاست رو دیدم بیشتر پسندیدم ! پیشنهاد میکنم توی ایام امتحانات حتما یکی از این سریالارو نگاه کنین که هیجانش چند برابره ! !
+
یه چیزی میگم بین خودمون بمونه . یه سری صحبم در مورد " فارســی ۱ " داشتم که ترسیدم آه حاج آقا (پدر گرام رو عرض میکنم ) بگیرتم صبح از خواب بلند نشم ، واسه همین از گفتنش منصرف شدم .

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۸, سه‌شنبه

درد آور ترین لحظه ی دنیا

یعنی وقتی که با هزار امید ُ آرزو ساعت ۴ صبح به عشق خوردن لازانیا بری سر وقت یخچال اما به جاش  با ظرف خالیش مواجه بشی !
+ دست بالا دست زیاده دیگه !

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۵, شنبه

پت ُ مت

آيا تا به حال به شهرك شهيد محلاتي سري زده ايد ؟ آيا بناي يادبود اين شهرك را از نزديك ديده ايد؟ آيا از خودتان پرسيده ايد كه چرا گنبد فلزي به اين بزرگي ساخته شده اما دو سال است كه ادامه فعاليت براي تكميل اين بنا متوقف شده است ؟ آيا تركيب گنبد فلزي بزرگ و جرثقيل قرار گرفته در زمين اين بنا برايتان عجيب نبوده ؟ اهالي شهرك شهيد محلاتي بي شك پاسخ اين سؤال ها را مي دانند . اما شايد هم محله اي هاي ديگر از آن بي خبر باشند . پس براي آنهايي كه اين گنبد را نديده اند بزرگ ترين طنز تصويري قرن را توضيح مي دهم .
از اينجا به بعد چشمتان را ببنديد و به كمك قوه تخيلتان تصور كنيد .
در عكس جرثقيل بزرگي هم ديده مي شود كه البته هيچ كدام از اينها وارونه نيست. وارونه ترين قسمت قصه ما اين است كه جرثقيل در كنار اسكلت گنبد قرار ندارد . بلكه سازندگان باهوش اين بناي بزرگ ابتدا جرثقيل را در مركز گنبد قرار داده اند و بعد شروع به ساختن گنبد كرده اند همين طور كه گنبد اوج مي گرفته جرثقيل هم كم كم در آن حبس مي شده تا اينكه بالاخره يك روز ساخت اسكلت گنبد تمام مي شود و
همه نفس راحتي مي كشند، فرياد شادي از نهاد كارگران و كارگزاران اين بنا بلند مي شود ، همه به هم خسته نباشيد مي گويند ، خيلي ها لبخند رضايت بر لب دارند و با آستين پيراهنشان عرق پيشاني را خشك مي كنند . در ميان همهمه و فريادهاي شادي يكباره سكوتي سنگين حاكم مي شود . همه مات و مبهوت به گنبد و جرثقيل نگاه مي كنند . ضربان قلب كارفرماي پروژه كند مي شود . هيچ كس جرئت حرف زدن ندارد . در اين سكوت يك كارگر ساده با صداي بلند سؤالي مي پرسد : «حالا جرثقيل را چطور بيرون بياوريم؟»
+ سایت ارزشی فارس نیوز .
در مواقعی این چنینی و پس از خواندن چنین مطالبی ، سوالاتی از قبیل " پس مهندسین این پروژه کجا بوده اند و یا در حال انجام چه کاری بوده اند برای مخاطب پیش می آید که اگر هم اینک برای شما نیز سوالاتی از این دست پیش آمده ، باید به خدمتتان عرض کنم در این مواقع بنده ضرب المثل ِ وزینی دارم که میفرماید : سر ُ ته ِ مهندسین عزیز در حال بازی پینگ پنگ میبوده !
+ ضرب المثل فوق کمی از اون نکات سیخ ُ سنگی و صابونی ُ داشت ! مودبانش ُ نوشتم آفتاب مهتاب ندیده های عزیز دچار فشار های عصبی و حمله های هیستریکی نشن .
اين سؤال ، سؤالي است كه حدود دو سال است كه هيچ كس نتوانسته به آن پاسخ دهد. بنده پيشنهاد مي كنم حالا كه اين بناي عظيم با صرف هزينه اي سنگين ساخته شده و هيچ كس راه حلي براي آن پيشنهاد نمي كند حداقل اين مكان را به كمدي ترين بناي تاريخ تبديل كنيم و از آن براي جذب توريست استفاده كرده و بليت بفروشيم. مطمئن باشيد افراد زيادي حاضرند براي انداختن عكس در كنار اين بنا پول خرج كنند .
همان طور كه در عكس مي بينيد مقبره اي فلزي و بسيار بزرگ با اسكلتي كاملاً مدرن كه بي ترديد هزينه هنگفتي را در برداشته، ساخته شده است .

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۷, جمعه

تو سوختی تا من روشن شوم

چند روز پیش " روز معلم " بود ، خواستم تا تب ِ روزه معلم داغه ُ هنوز دیر نشده یه سری واقعیت هارو در مورد خودم بازگو کنم . ممکنه خوندنش واسه ی شما جالب باشه امکانشم هس اصا جالب نباشه اما ۱۰۰ درصد یخورده از این عذاب وجدانی که سالهای سال ِ گریبانم ُ گرفته راحت شم ! 
سال اول دبستان که بودم یه خانوم معلمی داشتیم به اسم خانم " جهانبین " . چیزه زیادی ازش یادم نیس . تصویری که ازشون تو ذهنم دارم یه خانوم مسن بود که " آب بابا " رو بهم یاد داد ، حالیم کرد کدوم دست ِ راست ِ کدوم دست چپ ، حالیم کرد چی خوب ِ چی بد ! سال اول ابتداییم که تموم شد ُ رفتم سال دوم ابتدایی خبر دار شدم ایشون به دیار باقی شتافتن ! خدا بیامرزتشون .
معلم سال دومم خانم  " کامیار " بود . یه خانم نسبتا قد بلند که یکمیم اضافه وزن در حدود ۲۰ - ۳۰ کیلو داشتن . خبر فوت ایشون رو هم تو تعطیلات تابستون همون سال شنیدم . خدا بیامرزتشون ! معلم سال سومم خانم " پور خدادادی " بود . اون سالا پدرم هنوز بازنشسته نشده بود . از قضا پسر ایشون  به استخدام همونجایی که بابام رییسش بود در میاد واسه همین این خانمه خیلی هوام ُ داشت ! همیشه سره جلسه امتحان میومد بالا سرم ُ جواب ِ سوالارو بهم میرسوند . بعضی وقتام که میدید حالیم نمیشه چی میگه خودش مداد ُ از دسم میگرفت مث ِ یه خانوم معلم خوب جوابارو توی برگه م مینوشت . خبر مرگ ِ ایشون رو زمانی که سال چهارم ابتدایی بودم شنیدم . ایشون رو هم خدا بیامرزه .
معلم سال چهارم ابتداییم جناب آقای " نیسی " بود . یک معلم بد اخلاق ِ سیگاری که همیشه ی خدا لای دندوناش ُ که نیگا میکردی میتونستی اثرات شام دیشب ُ ببینی ! خبره مسرت بخشی که براتون دارم اینه که ایشون هنوز در قید حیات بسر میبرن ، اما متاسفانه توی اون سالی که بنده شاگرد ایشون بودم برعکس روال همیشگی " فرزندشون " هنگام خدمت سربازی شهید شدن ! خدا ایشون رو هم بیامرزه . دبیر سال پنجمم آقای " هادیان " بود . یک معلم خوش اخلاق ِ خوش سیما که توی اون یک ماهی که معلم بنده بود از ایشون بدی ایی ندیدم ! اینی که میگم " یک ماه " دلیلش اینه که همون ابتدای سال تحصیلی یه سکته ی قلبی زدُ دیگه سره کلاس نیومد ! " مشغول ُ الذمه این " اگه یوقت فکر کنین از دست ِ ما دانش آموزا سکته کرده . حالا درسته اونموقع ها احمدی نژاد نبود اما به خدا تقصیر مام نبود ، احتمالا از دست ِ زنش سکته کرده . خداروشکر برخلاف روال سابق الان هم خودشون در قید حیاتن هم خانوادشون در سلامتی کامل به سر میبرن . میرسیم به سال اول راهنمایی ! اون سال یه معلم ورزش داشتم بنام آقای " عمید " ، سال دوم راهنمایی خبردار شدم یه روز که سواره ماشینش بوده بهش حمله کردن ُ میخواستن ماشینش ُ بدزدن ، اینم مقاومت کرده ُ زدن بیچاره ُ کشتن ! به همین راحتی ایشون هم به ملکوت اعلی پیوستن . خدا ایشون رو هم بیامرزه !
 
ساخت سال 1388 اتاق خواب یه پسر دویست تومنی.قدرت گرفته با بلاگر تبدیل شده به سیستم بلاگر توسط Deluxe Templates. طراحی شده بوسیله Masterplan. . بهینه شده برای سیستم فارسی مجتبی ستوده